قبل از ظهر برای خرید از خونه زدم بیرون؛ اگرچه اکثر مغازهها بسته ن؛ اما دو چیز نظرم رو جلب کرد؛ یکی تعطیلی غیرقابل توجیه دو داروخانه در شرایطی که انتظار داشتم باز باشن، دومی باز بودن دو گل فروشی که انتظار نداشتم باز باشن! به هر دو گل فروش خدا قوت گفتم که در روزهایی که کسی گل نمیخره، آنها با باز نگهداشتن مغازه خود، چهره شهر را قشنگ نگه داشته ن.تا پیش از این روزها تعدد زیاد عطاریها در شهر برام سوال بود و امروز باز بودن اغلب آنها بازم برام جای سوال داشت.
کیوسک روزنامه فروشی هم باز بود؛ البته روزنامهها حتی از بسته بندی سیستم توزیع هم خارج نشده و روی هم تلنبار شده بودن. روزنامهفروش با لهجه غلیظ آذری گفت «مثل سابق بیشترین فروشم؛ سیگار «نخی» ه؛ اگه کسی روزنامه خواست براش بسته روزنامه ها رو باز میکنم تا انتخاب کنه؛ وگرنه همونطور بسته بندی شده میمونه تا فردا تحویل مامور توزیع بدم». پرسیدم: «کاسبی تو این روزهای تهران برات میارزده؟ نگران جونت نیستی؟» گفت: «ماهی ۴۰ میلیون باید اجاره بدم؛ اجاره که جنگ و صلح سرش نمیشه! کجا برم؟ اردبیلمون رو هم که زدهان؛ اینجا و اونجا نداره؛ همه جا جنگه»
سه چهار روزیه که از کمبود اسکناس در دستگاههای عابر بانک میگن؛ خوشبختانه چهارمین دستگاهی که بهش مراجعه کردم، اسکناس داشت و با دو کارت، در مجموع ۴۰۰ هزار تومن اسکناس گرفتم. اگرچه در روزهای عادی فقط چک پول میشد از این دستگاهها گرفت؛ اما امروز نیمی از مبلغ رو اسکناس ۱۰ هزار تومانی تحویل داد؛ خوشم اومد از این تغییر رویه؛ تو ذهنم مرور کردم که اینو رسانههای اینوری و اونوری چطور روایت میکنن؟ «رسانههای داخلی: توزیع اسکناس متناسب با نیاز مردم در شبکه بانکی کشور. رسانه های خارجی: تغییر رویه خودپردازهای ایران حکایت از کمبود اسکناس دارد!»
عابرین با خوشحالی به هم خبر میدادن که این دستگاه پول داره و به احترام پشت سریشون، هر کی فقط یه بار کارت میکشید.
چشمم به یک نونوایی بی صف خورد! فکر کردم لابد آرد نداره که اینقدر سوتوکوره اما نزدیکتر که شدم بربریهای ساده و خشخاشی چشمک میزدن؛ چهار تا نون بدون صف و بدون سهمیه بندی خریدم. چند کوچه اون طرف تر نونوایی سنگک باز هم بدون مشتری!! تکرار این تصویر در روزهای عادی هم باورکردنی نیست؛ چه برسه به ششمین روز جنگ! شاید چون هر دو نونوایی آزادپز بودن و گرونتر از نرخ دولتی، نون میفروشن. سوپر پروتئینی پر از مرغ، در مقابل صف خرید مرغ با نرخ تنظیم بازار (تنها صفی که امروز دیدم) این گمانه را تایید میکرد. اما هر چی بود، خبری از قحطی و صفهای طویل و سردرگمی مردم برای تامین مایحتاجشون که رسانههای برون مرزی در بوق و کرنا کردهان نبود. شلوغی میدان ترهبار هم دروغ پردازی اونا را رسوا میکرد. مردم در حالیکه زردآلو و هلو سوا میکردن با هم از جنگ هم حرف می زدن؛ اینکه فلان جا را هم زدهن؛ ما هم فلان جا را زدیم و ….در این میون خانم میانسالی به جد در حال سوا کردن هندونه شیرین بود و به فروشندگان غالبا کرد بازار تره بار گیر داده بود که فقط هندونهای رو میخواد که نزدیک به سقف چیده شده بود! اولی زیر بار نرفت ولی دومی گفت «شما هم جای مادر من؛ کدومو میخای؟»
از هر کدوم از این صحنه ها که امروز عکس میگرفتم؛ یکی معترض میشد که «چرا داری عکس میگیری؟» توضیح میدادم «برای اینکه نشون بدم زندگی در تهران در جریانه و خبری از قحطی و ادعاهای اونوریا نیست». چهره اخموشون نشون میداد که قانع نشدن.
نمیدونم #همدلی مردم این روزا واقعا زیاد شده یا امروز خوش اخلاقها در مسیر من بودن. چه پیرمردی که بم نشونی بانکی رو داد که عابربانکش پول داشت؛ چه دختر فروشنده ای که گفت ۲۰ درصد تخفیف برای خرید حضوری گذاشتیم؛ چه عابرینی که جواب لبخندم رو با لبخند میدادن.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0